قراره وبلاگى ما هم به خير و خوشى و البته با يك سمبوسه پيتزايى كه مهمونه سيامك شديم تموم شد. به عنوان قراره اول بد نبود تا بعد چه شود.حالا مسابقه.
هر كس تونست حدس بزنه كدوم يكى از اين ها منم؟؟
جايزه اشتراك يك ساله وبلاگ خودم.!؟!!؟!؟
البته كيفيت عكسا چندان خوب نيست.
اينجا و
اينجا مىتونيد ببينيد ولى
اين يكى بهتره.
فعلا
و عشق پرنده ايست كه آزادى را فرياد مىزند.
21/12/82 اهواز
فعلا
سپيده
دير آمدی ،
شب عاشقم کرد و رفت ...
فعلا
اين فال لحظه تحويل سال منه
حافظا تكيه بر ايام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فكنم
فعلا
چند ساعت بيشتر به شروع سال نو نمونده.نمىدونم كدوم
درست تره شروع سال نو يا تموم شدن اين سال؟ شايد دوتاشون. سال قبل(هنوز تموم نشده ميگم قبل) برام دو تيكه بود. تيكه اول شش ماه اول سال بود. زمانى كه پشت كنكور بودم. زمان جهنمى. زمانى كه ضربه هاى بدى خوردم و تحمل كردم. ولى گذشت همون طور كه حافظ بارها و بارها بهم گفت مىگذره و من بارها و بارها گفتم نه نمىگذره. ولى ديدم كه گذشت. توى شش ماه بعدى ورق برگشت. دانشگاه قبول شدم،اونم رشته اى كه خيلى دوست داشتم. مترجمى زبان. البته خود دانشگاه چيزى نبود كه خوشحالم كنه ولى وقتى سر از كانون تئاتر در آوردم و با بچه هاى كانون آشنا شدم وضع فرق كرد. بچه هايى كه حالا با هم مثل يه خونواده شديم و قراره تو سال جديد كاراى زيادى بكنيم. كاراى بزرگ. برامون دعا كنين، دعا كنين كه جمعمون همين طور بمونه و بتونيم از پس نقشه هامون بربياييم. روز آخر
امين گفت اميدوارم همه به آرزوهاشون برسن. سامره گفت من آرزويى ندارم. ولى مگه ممكنمه؟ آدمى زاده به اميد زنده است و اميد خودش يه آرزو مىتونه باشه.
الانم دوست دارم همگى چشمامون رو ببنديم و از صميم قلب آرزو كنيم كه همه همه همه ماها به همه همه همه آرزوهامون برسيم. ميدونم شايد غير ممكن باشه ولى...
پس چشامون رو ببنديم و با هم تكرار كنيم:
خداوندا تو را به حق همه مردان و زنان راستينى كه پاك آفريده شدند ، پاك زيستند و پاك از ميانمان رفتند، تو را به قداصت زرتشت، به معصوميت عيسى، به خلوص ابراهيم، به مظلوميت موسى و به حقانيت محمد قسم مىدهيم، در اين سال هر مظلوم را حقى ، هر كودكى را آغوشى ، هر دلى را دلبرى ، هر سرى را سودايى و هر تنى را تكيه گاهى ده.
آمين
عيد همتون...نه عيد هممون مبارك
فعلا
يواش يواش دارم به مرحله اى مىرسم كه زندگى رو به هيچ جام حساب نكنم.با هر نمره و معدلى كه شد ليسانس ميگيرم.فوق هم بخوره تو سرم.دو ماه قبل از تموم شدن سربازيم با اولين گوسفندى كه ننه ام گفت عقد مىكنم.بعد هم چهل و هفت تا بچه پس ميندازم و حواسم هست كه اسم همشون با يه حرف شروع بشه.بعد هم بيست كيلو اضافه وزن پيدا ميكنم و صبح تا شب سگ دو ميزنم برا يه لقمه نون.ديگه نه كتاب ميخونم نه عكس ميگيرم نه شلوار لى مىپوشم.
فعل
اين پست خيلى مهمه چون اين اكونت رو با اولين حقوقم خريدم.آقا انقد حال ميده آدم با حقوق خودش بره خريد.انقدر آت آشغال خريدم كه نگو.خوب بسه ديگه خطم تموم ميشه پول علف منه مگه؟!!!
فعل
I,M LONELY LONELY LONELY
I,M LONELY LONELY IN MY LIFE
نمايشنامه در يك پرده:
- كدوم احمقى اين كار رو كرد؟
- ممممممممممممننننننننننننننننننننننننن!!!!
- ا چيزه تو بودى؟ خوب پس هيچى ديگه!!!
ساعت سه نصف شب بود.بدجورى بى خوابى زده بود به سرم. هر كارى كردم نتونستم كانتكت بشم.در عوض بزرگترين گله گوسفند دنيا رو تو اتاقم جمع كردم، ديدم خيلى دارن سروصدا مىكنن آخه گشنشون بود. ديدم الانه كه شورش كنن پس بهترين راه رو انتخاب كردم. براشون
سخنرانى كردم.
اى گوسفندان من....پ.ن: لعنت بر خطى كه شبا يا مشغولى بزنه يا دىسى كنه.
پ.ن: لعنت بر يخچالى كه مربا توش باشه ولى كره نباشه.
فكرشو بكن، پونزده صفحه متن رو يه نفس تايپ مىكنى، آخرين نقطه رو مىذارى و با افتخار به صفحه مونيتور نگاه مىكنى. خسته شدى دستاتو بالاى سرت گره مىكنى و به بدنت كش و قوس مىدى تا دستت مىره سمت موس تا متن رو سيو كنى يه دفعه....
برق مىرهفعلا
و من تنها،تنهاتر از خود.
در حصار لوله ها و جاده ها،
جاده هايى كه نمىدانم از كجا مىآيند و به كجا مىروند.
و لوله ها
لوله هايى كه مقصدشان را نمىدانم،همچنان كه مبداشان را
و من تنهاتر از خود
6.11.82
سنگ شكن،هفتگل
فعلا